مهمونی شرکت
سلام کوچولوهای مهربون خوبین من که خیلی خوبم . تو ماه رمضون با مامان رفتم سرکار . آخه تا حالا سرکار مامانمو ندیده بودم شرکت مهمونی داده بود ما هم دعوت بودیم نمی دونین چقدر خوش گذشت ساحل اومده بود خیلی بزرگ شده الان دیگه خانم شده اینقدر با هم تو سمرقند بازی کردیم و از پله برقی بالا رفتیم که صدای همه در اومد تو مهمونی یه عالمه عمو و خاله بود همشون هی بوسم می کردن یکی می گفت شکل مامانشه یکی می گفت شکل باباشه خلاصه ما که نفهمیدیم بالاخره شکل کی هستیم اونشب یه دوست جدید پیدا کردم اسمش باران بود خیلی شیطون بود کلی با هم بازی کردیم ولی می دونین جای نگار خیلی خالی بود دلم خیلی براش تنگ شده حتما اونم الان خیلی بزرگ شده ...