ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

ستایش

مهمونی گوجه ای

سلام دوستای مهربون . خوبین ؟ دیشب یه مهمون خیلی با مزه داشتیم . عمو اصغر اینا اومده بودن با گوجه جون . البته اسم خودش یعنی پسر عموی من گوجه نیستا اسمش محمد حسامه مامانم چون خیلی دوسش داره بهش میگه گوجه هی بابا و مامان باهاش بازی می کردن من هی حسودیم می شد  آخرم اینقدر باهاش بازی کردن که تو شلوارش جیش کرد طفلکی یه عالمه خجالت کشیده بود بعدش مامانم یکی از لباسامو به محمد حسام پوشوند چقدرهم خوشگل شده بود گوجه جون ...
30 فروردين 1390

تبریک به بابای قشنگم

سلام بابایی جونم . مبارکه به به به چشم ما روشن  شنیدم ارشد قبول شدی . آفرین بابای توپولم  البته مامان هی به شما می گه توپول  مامان می گه از قدم من بوده راست می گه یعنی شما منو یه عالمه دوست داری  حالا این ارشد که می گن چی هست خوشمزه است ...
29 فروردين 1390

ستایش رفته خرید

سلام . سلام . سلام دوستای خوبم به قول بزرگتر ها روزهای آخر سال خوش می گذره ؟ خونه تکونی کردین ؟ من که با مامانم کمک کردم همه جا رو تمیز کردیم   تازه دیروز با مامان و بابا رفتیم یه جای باحال . مامان یه عالمه چیزای خوشگل برام خرید . بلوز ، شلوار ، کفش ، دامن ، شیشه شیر ، پستونک ، شونه  ...  تازه داریم آماده می شیم بریم خونه مامان لیلا . من که خیلی دوست دارم ببینمش آخه هنوز ندیدمشون ...
29 فروردين 1390

پایان سال 89 و شروع سال 1390

سلام دوستای خوبم . این آخرین مطلب سال ۸۹ هست . ممکنه تا ۲۰ روز دیگه نتونم بهتون سر بزنم  همتونو دوست دارم . امیدوارم تو عید یه عالمه بهتون خوش بگذره مواظب خودتون باشین ماماناتونو اذیت نکنین . باشه   ...
29 فروردين 1390

ستایش رفته گل بخره

سلام بهترینا . خوبین ؟ من که خیلی خوبم  آخه دیروز خیلی روز خوبی بود بخاطر سه تا چیز : اول اینکه با مامان و بابا رفتیم خرید برایم یه کمد و تخت خوشگل خریدن   بعدش رفتیم دنبال نگار جون و  با مامان و باباش رفتیم یه جایی که بهش می گفتن بازار گل وای نمی دونین چقدر گلهای قشنگ قشنگ داشت قرمز آبی صورتی نارنجی سفید ... مامانی یه عالمه گل واسه خونمون خرید جاتون خالی حتما شما هم برید ببینید  بعد با هم رفتیم پارک جنگلی سرخه حصار . اینقده خوش گذشت یه دوست جدید هم پیدا کردیم " آقا هادی و حمیده خانم " اونا هنوز بچه نداشتن مامان میگه هنوز عشقولانه ان  نگار جونم هی بازی می کرد و هی می پرسید این چیه ...
29 فروردين 1390

تعطیلات نوروز 1390

  سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای قشنگم . چقدر دلم براتون تنگ شده بود  تعطیلات خوش گذشت ؟ به من که خیلی خوش گذشت رفتم خونه مامان لیلا . یه عالمه دوستای خوب داشتم که تا حالا ندیده بودمشون مثل بابابزرگ - خاله محبوبه - خاله نسرین - خاله زهرا - عزیز خانم - خاله آزاده - پارسا - کامیار - سپنتا - خاله مهری .... اووووووووه نمی دونین چه خبر بود  تازه مامانم یه عالمه دختر خاله های باحال هم داشت هی بهم می گفتن نفسسسسسسسسسسس . تازه عروسی دایی مرتضی هم بود من و مامانم باهاشون عکس انداختیم ولی نمی تونم عکسشو براتون بزارم که ببینین مامانم دعوام می کنه  ...
14 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد