ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

ستایش

خیلی خسته شدم

1390/2/22 8:26
نویسنده : ستایش
516 بازدید
اشتراک گذاری

وای وای نمی دونین چقدر خسته شدم ناراحت دست و پام داره می شکنه . دیروز که از سرکار رفتیم خونه مامان و بابایی رفتن سراغ وسایلهای اتاق من افسوسمامان رفت آشپزخونه رو تمیز کنه هی همه جا رو 2 ساعت می سابید بعد دستشو میذاشت رو شکمش می گفت دخترم ببخشید آخه مجبورم مامان جان گریه بعد از اینکه آشپزخونه تموم شد رفت سراغ پذیرایی تا بابا تخت و کمد منو بچینه تو اتاق خواب . تازه بعد اونم رفت سر وقت اتاق خواب هی جارو می کشید هی گردگیری می کرد من که داشتم می مردم

niniweblog.com

البته طفلکی مامان و بابا هم خسته شدن . بابا که کلی قاطی کرده بود چون تختم از در نمی رفت تو واسه همین مجبور شد همشو وا کنه دوباره ببنده تازه دست تنها هم بود

niniweblog.com

مامان هم بعد اینکه شام پخت رفت سراغ چیدن لباسام تو کمد . وای چقدر چیزای قشنگی برام خریدن خستگیم رفت .

niniweblog.com

می خوام بهشون بگم خیلی دوستون دارم مامان و بابای مهربونم . می دونم که دارین خیلی برام زحمت می کشین . بووووووووووووووووووووووس

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نگار
26 اردیبهشت 90 11:10
هه هه هه چه جالب تخت منم از در اتاق تو نمی رفت! بابای منم قاطی کرد! چقدر ما نی نی ها خاطرات مشترک داریم!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد