ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ستایش

بالاخره من ستایش می شم یا امیر علی

1390/1/29 5:29
نویسنده : ستایش
184 بازدید
اشتراک گذاری

مژده بدین خبر خبر .......................................................................

دوستای خوبم بالاخره مامانم دیروز رفت منو دید. دیدی گفتم ستایش می شم آخی مامانم خیلی خوشحال شد 

niniweblog.com

 بابا جونم هم خوشحال شد . خاله زهرا هم خوشحال شد . اون یکی خاله زهرا مامان نگار جونم خوشحال شد . دیگه خاله نجمه و خاله هدی و خلاصه همه خاله شرکتیا خوشحال شدن  تازه خاله زهرا برام یه لباس خوشگل خرید . دیروز مامان منو برد یه جایی بعدش هی گرمم می شد بعد مامان هی به من می گفت عسلم دستتو از رو صورتت بردار بزار صورتتو ببینم بعدش یه خانومه می گفت ای لجباز دستتو بردار دیگه  خدایا من چی کار کنم خوب دوست ندارم دستمو بردارم  بعد از  اینکه یه عالمه باهام ور رفتن بالاخره فهمیدن که من دخترم و مامانم از ته دلش خندید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله نجمه
12 اسفند 89 10:06
سلام خاله الهی فدات خیلی خوشحالم ستایشی عزیزم منتظر اومدنتیم دوست دارم دیروز که فهمیدم کلی ذوق کردم خیلی خوشحالم که مامانتم خوشحاله
نگار
12 اسفند 89 10:33
مبارک باشه ستایش جون
مریم
14 اسفند 89 16:07
« سهيل » اي كودك دردانه ي من! چراغ تابناك خانه ي من! بگو بابا!چطوره حال سركار؟ صفا آورده اي،مشتاق ديدار! سهيلم!منتي برما نهادي كه پابر ديده ي بابا نهادي بتو گفتم:دراينجاپاي مگذار عنان مركب خود را نگهدار دراين سامان بغيرازشوروشرنيست شرافت جزبدست سيم و زرنيست شرف،هرگز خريداري ندارد درستي،هيچ بازاري ندارد همه دام و دد يك سر دو گوشند همه گندم نما وجو فروشند «عبادت» جاي خودرا بر «ريا»داد صفا و راستگويي از مد افتاد جوانمردان،تهي دست و تهي پاي لئيمان را بساط عيش،برجاي نصيحتها،ترا بسيار كردم مواعظ را بسي تكرار كردم كه اينجا پا منه،كارت خراب است مبين درياي دنيا را...سراب است ولي حرف پدر را ناشنيدي زحوران بهشتي پاكشيدي قدم را از عدم اينسو نهادي به گند آباد دنيا رو نهادي بكيش من بسي بيداد كردي كه عزم اين «خراب آباد»كردي ولي اكنون روا نبود ملامت مبارك مقدمت،جانت سلامت تو هم مانند ما مأمور بودي دراين آمد شدن معذور بودي كنون دارم نصيحت هاي چندي بيا بشنو ز«بابا» چند پندي نخستين،آنكه با ياد خدا باش زراه دشمنان حق جدا باش ولي راه خدا تنها زبان نيست در اين ره از رياكاران نشان نيست «خداجو» با «خداگو» فرق دارد حقيقت با هياهو فرق دارد «خداگو» حاجي مردم فريب است «خداجو» مؤمن حسرت نصيب است «خداگو» بهر زر خواهان حق است وگر بي زر شود از پايه لق است! «خداجو» را هواي سيم و زر نيست بجز فكر خدا,فكر دگر نيست مرو هرگز ره ناپاك مردان ز ناپاكان هميشه رو بگردان اگر چه عيب باشد راستگويي! ولي خواهم جز اين،راهي نپويي اگر چه دزد،كارش روبراه است ولي دزدي بكيش من گناه است اگر دستت تهي شد،دل قوي دار براه رشوه خواران پاي مگذار نصيحت ميكنم تا زن نگيري تو اين قلاده بر گردن نگيري تو كه در خانه ي خود زن نداري خبر ازحال زار من نداري نميگويم كه مامان تو بد خوست اگر يك زن نكو باشد فقط اوست زن من بهترين زنهاي دهر است ولي با اينهمه،زن عين زهد است سهيلم،هوش خود را تيزتر كن زابليسان آدم رو حذر كن تو باما بعد از اينها خوبتر باش روان مادر وجان پدر باش بود چشم اميد ما بدستت من و مادر،فداي چشم مستت بعمر خويش باما با وفا باش به پيري هم عصاي دست ما باش دلم خواهد كه بينم شادكامت نشيند مرغ خوشبختي ببامت من از اول «سهيلت» نام كردم ترا باروشني همگام كردم خدا را از سر جان بندگي كن به نيروي خدا رخشندگي كن بيا و حرمت مارا نگهدار پس از ما هم «سهيلا» را نگهدار «سهيلا» خواهرت را رهبري كن به تيره راهها،روشنگري كن مده از دست،رسم مهرباني باو نيكي بكن تا ميتواني تو بايد رنج او باجان پذيري اگر از پا فبد،دستش بگيري پس از ما گر كسي خير ترا خواست- خدااول،پس از او هم «سهيلا» ست شما بايد كه با هم جمع باشيد به تيره راهها،چون شمع باشيد بهين چيزي كه شهد زندگانيست- فقط يك چيز. . آنهم مهربانيست پس از ما،يادگار ما،شماييد نشان از روزگار ما،شماييد دلم خواهد كه روي غم نه بينيد بجز آسودگي همدم نه بينيد شويد از جام عيش جاودان مست تو و او را به بينم دست در دست *** نصيحت هاي من پايان گرفته ولي طبعم ز لطفت جان گرفته دوباره گويمت اين پند در گوش مبادا گفته ام گردد فراموش؟ مرنجان خواهر پاكيزه خو را زكف هرگز مده دامان او را «سهيلم» باش جانان «سهيلا» برو جان تو و جان «سهيلا
مریم
14 اسفند 89 16:09
البته ستایش جونم میدونم که شما خوشگل نانازی، دختری، اسمت هم ستایشه نه سهیل!!! اما نصیحت های مهدی سهیلی مال همه نی نی هاست!


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد