ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ستایش

دیشب مهمون داشتیم

سلام دوستای خوبم . خوبین ؟ منم خوبم . دلم براتون تنگ شده بود خیلی وقت بود سرنزده بودم . دیشب مهمون داشتیم مامان اعظم و عمه اینا  اومده بودن وسایل منو ببینن . خیلی خوششون اومده بود همشون از مامان تشکر کردن . تازه مامان اعظم برام یه چرخ خیاطی بامزه خریده بود عمه آزاده هم برام یه عروسک با موهای بنفش . تازه شعر هم می خونه . ...
21 خرداد 1390

گنجشکک ناز نازی

گنجشکک ناز نازي جيک و جيک وجيک صدا کرد پريد لب حوض نشست به آب حوض نگا کرد دوتا ماهي قرمز ميون حوض آب ديد گنجشکک نازنازي به هر دو ماهي خنديد دو تا ماهي قرمز گنجشکه را که ديدن هي ميون حوض آب چرخيدن و چرخيدن دوتا ماهي و گنجشک با هم چه حرفا گفتن رفيق شدن سه تايي گل گفتن و شنفتن ...
18 خرداد 1390

یه گوجه دیگه به دنیا اومد

مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه . به به خوش اومدی گوجه جون . آخه می دونین خدا دوباره یه گوجه خوشگل به ما داده . امروز صبح بچه عمه آزاده به دنیا اومده یه پسر کاکل زری . اسمشو گذاشتن " امیر محمد " . وای نمی دونین چقدر دوست دارم ببینمش . فرداد مامان و بابا می خوان برن از بیمارستان بیارنش . آخه پس من کی میام تا بتونم با گوجه بازی کنم . ...
18 خرداد 1390

تفریح یک روزه

سلام دوست جونیا . خوبین ؟ من حالم خوبه خوبه . این روزا مامان از دستم شاکی می شه هی بهم میگه بچه جان آخه چرا اینقده راه میری یه جا بشین دلم سوراخ شد  خوب چیکار کنم آخه اینجا جام خیلی تنگ شده دارم خفه می شم مجبورم هی خودمو تکون بدم مامان جونم راستی جمعه دایی سعدی با زن دایی اومدن خونه ما بعدش با هم رفتیم خونه دایی یاسین . زن دایی نهار درست کرد رفتیم جنگل خیلی خوش گذشت مهدی یا عالمه بزرگ شده بود اولش هی حجالت می کشید بعدش دیگه خوشحال شد وقتی ما رو دید هی به بابایی می گفت عمه ( یعنی همون عمو ) ...
8 خرداد 1390

مامان جونم روزت مبارک

سلام به همه مامانای خوب دنیا . ایشااله که همیشه سالم و خوشحال باشین و پیش ما نی نی ها بمونین . ما دیروز رفتیم واسه مامان اعظم یه کادو خوشگل خریدیم بعدش رفتیم خونشون بوسش کردیم . ولی چون مامان سختشه نتونستیم بریم شمال خونه عزیز فقط تلفنی بهش تبریک گفتیم . مامان جونم یه کم غصه دار شد . البته من و بابا هم به مامان جانیم تبریک گفتیم . بوسش کردیم و بهش گفتیم i love you ...
3 خرداد 1390

من دارم بزرگ می شم

سلام بچه ها . سلام دوستای خوبم . اومدم بگم من دارم بزرگ می شم آخه دیروز با مامان رفته بودیم سونوگرافی همونجا که از رو شکم مامانا بچه کوچولوها رو می بینن که بفهمن ما چه شکلی هستیم .  خانم دکتر به مامانم گفت دخترت الان 32 هفته و 3 روزشه . نوزدهم یا بیستم تیر ماه هم به دنیا می یاد تازه وزنش هم 2 کیلو شده . مامان جانی خیلی خوشحال شد که من دارم زود بزرگ می شم تازه میدونین چیه آخه مامانم مثل من توی تیر ماه به دنیا اومده . به قول خاله ندایی چه جالب .   ...
1 خرداد 1390

خیلی خسته شدم

وای وای نمی دونین چقدر خسته شدم  دست و پام داره می شکنه . دیروز که از سرکار رفتیم خونه مامان و بابایی رفتن سراغ وسایلهای اتاق من مامان رفت آشپزخونه رو تمیز کنه هی همه جا رو 2 ساعت می سابید بعد دستشو میذاشت رو شکمش می گفت دخترم ببخشید آخه مجبورم مامان جان  بعد از اینکه آشپزخونه تموم شد رفت سراغ پذیرایی تا بابا تخت و کمد منو بچینه تو اتاق خواب . تازه بعد اونم رفت سر وقت اتاق خواب هی جارو می کشید هی گردگیری می کرد من که داشتم می مردم البته طفلکی مامان و بابا هم خسته شدن . بابا که کلی قاطی کرده بود چون تختم از در نمی رفت تو واسه همین مجبور شد همشو وا کنه دوباره ببنده تازه دست تنها هم بود مامان هم بعد اینکه شام پخت رفت سر...
22 ارديبهشت 1390

اسباب بازی

سلام بچه ها . سلام خاله های مهربون . دیروز با مامان جانی و عمه ناهید رفتیم خرید مغازه دوست بابا . آخه مامان می خواست برام اسباب بازی بخره . وای خیلی قشنگ بود همه چی داشت یه عالمه چیزای خوشگل عروسک ، چرخ خیاطی کوچولو ، دوچرخه و ...     مامان یه عالمه اسباب بازی قشنگ برام خرید سه تا عروسک دختر ، مرغ آواز خون      ، پسرک بستنی فروش   ، موش بازیگوش . تازه تازه برام کالسکه هم سفارش داد رنگش قرمزه خیلی خوشرنگه . بیاین خونمون باهاش بازی کنیم . باشه . بوس .         ...
21 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد