ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ستایش

ستایش رفته گل بخره

سلام بهترینا . خوبین ؟ من که خیلی خوبم  آخه دیروز خیلی روز خوبی بود بخاطر سه تا چیز : اول اینکه با مامان و بابا رفتیم خرید برایم یه کمد و تخت خوشگل خریدن   بعدش رفتیم دنبال نگار جون و  با مامان و باباش رفتیم یه جایی که بهش می گفتن بازار گل وای نمی دونین چقدر گلهای قشنگ قشنگ داشت قرمز آبی صورتی نارنجی سفید ... مامانی یه عالمه گل واسه خونمون خرید جاتون خالی حتما شما هم برید ببینید  بعد با هم رفتیم پارک جنگلی سرخه حصار . اینقده خوش گذشت یه دوست جدید هم پیدا کردیم " آقا هادی و حمیده خانم " اونا هنوز بچه نداشتن مامان میگه هنوز عشقولانه ان  نگار جونم هی بازی می کرد و هی می پرسید این چیه ...
29 فروردين 1390

بالاخره من ستایش می شم یا امیر علی

مژده بدین خبر خبر ....................................................................... دوستای خوبم بالاخره مامانم دیروز رفت منو دید. دیدی گفتم ستایش می شم آخی مامانم خیلی خوشحال شد   بابا جونم هم خوشحال شد . خاله زهرا هم خوشحال شد . اون یکی خاله زهرا مامان نگار جونم خوشحال شد . دیگه خاله نجمه و خاله هدی و خلاصه همه خاله شرکتیا خوشحال شدن  تازه خاله زهرا برام یه لباس خوشگل خرید . دیروز مامان منو برد یه جایی بعدش هی گرمم می شد بعد مامان هی به من می گفت عسلم دستتو از رو صورتت بردار بزار صورتتو ببینم بعدش یه خانومه می گفت ای لجباز دستتو بردار دیگه  خدایا من چی کار کنم خوب دوست ندارم دستمو بردارم  بعد...
29 فروردين 1390

یه روز برفی

دوباره سلام . امروز صبح که بیدار شدم مامان پنجره را باز کرد و با خوشحالی گفت : وای عزیز ببین چه برفی میاد  منظورش چی بود برف چیه دیگه وقتی اومدیم تو ماشین بابا گفت ستایشم به اینا که از آسمون میاد می گن برف . بعدش مامان یه شعر برام خوند اینجوری : برف آمده شبانه           رو پشت بام خانه برف آمده رو گلها         رو حوض ها و باغچه ها زمین سفید ،هوا سرد    ببین که برف چه ها کرد رو جاده ها نشسته      رو مسجد و گلدسته برف قاصدِ بهاره         زمستان ها می ...
29 فروردين 1390

خورشید خانم

  خورشيد خانم دوباره مهمون خونه ماست مثل هميشه روشن مثل هميشه زيباست با دستاي قشنگش ناز مي کنه گلا رو وقتي گلا مي خندن حس مي کنم خدا رو گلاي سرخ باغچه جون مي گيرن دوباره خورشيد موطلايي حرفاي تازه داره کاشکي هميشه خورشيد قصه برام بخونه حتي شباي تاريک تو آسمون بمونه ...
21 فروردين 1390

تعطیلات نوروز 1390

  سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای قشنگم . چقدر دلم براتون تنگ شده بود  تعطیلات خوش گذشت ؟ به من که خیلی خوش گذشت رفتم خونه مامان لیلا . یه عالمه دوستای خوب داشتم که تا حالا ندیده بودمشون مثل بابابزرگ - خاله محبوبه - خاله نسرین - خاله زهرا - عزیز خانم - خاله آزاده - پارسا - کامیار - سپنتا - خاله مهری .... اووووووووه نمی دونین چه خبر بود  تازه مامانم یه عالمه دختر خاله های باحال هم داشت هی بهم می گفتن نفسسسسسسسسسسس . تازه عروسی دایی مرتضی هم بود من و مامانم باهاشون عکس انداختیم ولی نمی تونم عکسشو براتون بزارم که ببینین مامانم دعوام می کنه  ...
14 فروردين 1390

خروس جنگی

من كه به اين قشنگي ام با پر و بال رنگي ام يكه خروس جنگي ام قوقولي قو قو     ببين ببين تاج سرم ببين ببين بال و پرم اين قد و بالا را برم قوقولي قو قو   منم خروس خوش صدا هميشه بانگ من به پا ببين مرا ببين مرا قوقولي قو قو دهم هميشه آب و دان به مرغ و جوجه ها نشان منم خروس مهربان قوقولي قو قو   ...
19 اسفند 1389

ستایش خودشو نشون داد

سلام خدای مهربون . امروز فهمیدم مامانم خیلی خوشحاله که منو بهش دادی . سلام دوستای مهربونم . یه اتفاق خیلی با مزه ، امروز برای اولین بار یه تکون حسابی خوردم که مامانم ترسید دستشو گذاشت رو دلش که منو حس کنه خیلی خوشحال شدم که مامانم منو دوست داره بهم گفت که از امروز برام یه وبلاگ درست می کنه که من هر چی بخوام توش بنویسم  البته من به مامانم می گم مامانم می نویسه  آخه من خیلی کوچولوام تازه پس فردا چهار ماهم تموم می شه . راستی بگم تولدم کیه مامانم می گه ۲۲ تیر ۱۳۹۰ . وای خدا چقدر دوست دارم زودتر بیام ...
14 اسفند 1389

مادر بزرگ خوبم

مادربزرگ وقتی اومد خسته بود چار قدش و دور سرش بسته بود صدای كفشش كه اومد دویدم دور گُلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لُپاش ...
14 اسفند 1389

باغ پرنده ها

سلام دوستای من . سلام مهربونا . دیروز خیلی خوش گذشت با مامان و بابا رفتیم یه جای شلوغ  یه عالمه سرو صدا داشت مامان هی به بابا می گفت عسل اینو چقدر نازه اونو چقدر نازه من که ندیدم چی نازه  بعدش رفتیم یه جای دیگه بابا بهم گفت : گلی جان ببین این پرنده چقدر قشنگه بهش می گن کاکادو وقتی اومدی یه کوچولوشو برات می خرم کاش زودتر ببینم اون چیه بابا می گه نازه ...
14 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد